ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

انشای طببیعت...

کوه ها دریده می شوند و از میان، درون و برون آن جاده ها لانه می سازند و میزبان مهمانانی چون ما خواهند شد که بی پرواتر از شبان و قصاب از آنان عبور خواهیم کرد. بی آنکه کمی درباب آن کوه فلک برگشته و خاک کثیف آن که روزی فرش زیر پای نیاکانمان بوده و شاید معبر گاه عوام و چراگاه و زمین کشتاشان بوده را مدتی به تامل بپردازیم

دیگر نه سقراط و نه بقراط ارسطو و افلاطون هستند تا خدا و خدایانی را بیافرینند و آدمیان را بترسانند و نه آن 6 وزیر و آن پادشاه مزدان که آهورا بود و نیک سرشت. حال دیگر برای هیچ صیاح و بازرگانی چون مارکو پولو و ناصر خسرو و... در دروازه های شهرهای عجیب و فرهنگ مردم و لباس و غذایشان تازگی ندارد. چه که در تمام دروازه ها را سوار بر قاطر کردند و قاطر را سوار کشتی کردند و کشتی را بار قطار کردند و قطار را بار سفینه های فضایی ساختند و در آسمان لاینتهی به دور انداختند.

و تنها جای آنان را ورق پارهای قانون های شهری پرکردند و فلسفه را حرف آخر خود قرار دادند. غافل از آن که هیچ قراردادی فسخ نمیشد مگر با دادن خسارت به طرف قرار داد.

اما از اینها گذشته وقتی از خیابان، پرندگان مهمان ناخوانده را میبینم که چگونه در فاضلاب های شهری روان در رودخانه خشکیده شهر، به رقص و پایکوبی مشغولند دلم به حالشان می سوزد. و تازه در آن حال است که صدای چه چه و خنده های بلند دسته بزرگ دیگری از همان پرندگان را بر بالای سرم می شنوم که گویی آن هایند که دل به حالم می سوزانند و به من می خندند. گویی که تمام آن زرق و برق شهری و تمام آن چراغ های کوچک و رنگارنگ ما را هیچ یک به زیبایی نور ماه در آسمان و انعکاس زیبای مهتابش بر تن آرام گرفته آب، تعویض نمی کنند. انگار که شب برای آنان فرصتی برای نگاه کردن به نور خورشیدی است که در روز آنقدر مغرور است که پرده بر زیبایی خود نمی گیرد...

اما این امر برای ما میسر نیست، چراکه باید مشغول نگارش انشای ((هر درخت بالی است از بال های فرشتگان)) باشیم و فردای آن تنه های بیشتری از درختان را برای نوشتن ادامه متن قطع کنیم. و هر روز به مناسبت های مختلفی چون روز درخت کاری و... بنرهای عریضی چاپ و فردا راهی زباله خانه ها کنیم. شاید بهتر باشد چند سال آینده وقتی به کوه می رویم با خود از خانه گل بیاوریم و از دور به تماشای آن، به به و چه چه بگویم.

ساکو شجاعی 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز